رو می کنم به آینه ، رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده، اوجِ بلندِ بودنم
رو می کنم به آینه، من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم، این آینه ست ؟ یا که منم ؟!
من و ما کم شده ایم ، خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک،خاکِ ناپاک ، خالی از معنای آدم شده ایم
دنیا همون بوده و هست ، حقارت از ما و منه
وگرنه پیش کائنات ، زمین مثل یه اَرزَنِ
زمین بزرگ و باز نیست، دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم ، راهِ رهایی باز نیست
دنیا کوچیکتر از اونِ ، که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ ، چشمامونو پُر می کنیم
به روزِ ما چی اومده ، من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت ؟، که مثل ساحل خم شدیم !
(( اردلان سرفراز ))