Quantcast
Channel: یک معلم ریاضی
Viewing all 61 articles
Browse latest View live

چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن به که گویم که دلم شده بیگانه زمن

$
0
0

17 تیرماه تابستان 133333333333390



بلاخره خیال خودمو راحت کردم ... باید همه چی رو حساب می کردم  .. هر کسی تو زندگیش یه جور گرفتاری داره و  باید یه چیزایی رو به خاطر چیزهای دیگه کنار بزاره ...

یا پشیمان می شه یا نمیشه !!

زندگی اینه دیگه ... همیشه که نباید بر وفق مراد باشه

اینم از کار ما ....

نمی دونم شاید دیگه خیلی خیلی خیلی آدم بی خودی باشم شاید خیلی خیلی ترسو  یا شاید خیلی خیلی دلسوز .....

اما خودمو راضی کردم که خیلی خیلی منطقیم ..( اینو میگم خودو قانع کنم !!! )

کاش ........

حتی نمی دونم که همه فکر های من درست در می اومد یا نه !! شاید کاملا بر عکس می شد !!

شاید حتی کوچکترین مشکلی هم نبود ...

<< احمق >> شاید بهترین واژه عالم باشه

شاید اینهمه شاید ، شاید ، ...  گفتن از حماقت باشه .. مگه نه ؟!!




*************************************************************

**********************************************

منم آنکه برای تو می میرم

نفسم ز خیال تو می گیرم

تویی انکه بهانه فردایی

تویی انکه جوانه سراپایی


چه کنم با تو اگر  که مدارا نکنم

چه کنم گر غم خود به تو حاشا نکنم

چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن

به که گویم که دلم شده بیگانه ز من

.....

...

.

*************************************************************

**********************************************

تلخ که نشد


تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!

$
0
0

Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...


 ((متن ترانه ای از جان لنون که توسط همسر ژاپنیش نوشته شده ))



چرا باید همچین ترانه هایی ساخته بشه ؟

تصویر بالا تصویری از جنگ معروف اوکینا در آوریل سال 1945 و صحنه بسیار تکان دهنده لرزش های دست و پای این کودک که  رعشه بر اندام انسان میندازه و سربازی تشنگی این کودک رو مثل فرشته ای آسمانی درمان می کنه  ...



کاری نداریم که این کودک مثل هزاران کوک دیگه ای که تو اکیناوا به سربازان آمریکایی پناهنده شده یا خوب و بد بودن امریکا ... یا بمب هسته ای هیروشیما و ناکازاکی ....

اصلا قضیه این نیست . قضیه اینجاست که صحنه های  بسیار بدتر از این هم هست تصویر جنازه ها یا خودکشی های خانوادگی به رسم ژاپنی تو همین ژاپن زمان جنگ .....

اما صحنه لرزش یه کودک معصوم که هنوز نمی تونه درست سرپا وایسه خیلی دردناکتر از خودکشی انسان های بالغیه که عقاید یا ترسشون رو می فهمن ( درست یا غلط)


قطعه ویدیوی این تصویر رو برای دانلود گذاشتم : ( Mp4 حجم :3.51 Mb ) 

حتما دانلودش کنین


دانلود


خود من تصاویری خیلی زیادی اینجوری دیدم از "خانه سیاه است " فروغ فرخزاد تا مستندهایی درباره هلوکاست و آدم خواری در روسیه زمان شوروی کمونیستی ...

اما یه لحظه خودمون رو جای این خبرنگار بزاریم ...

چه احساسی داریم ... چجوری این صحنه رو از ذهنمون پاک کرده ؟ ... اصلا پاک میشه؟

وحشتناکه .

اما ای کاش من یاد بگیرم مثل یه انسان فکر کنم ... مثل انسان هایی که ممکنه تو اندیشه ما انسانهای گنهکاری باشن ولی همین انسانهای گنهکار از جون خودشون میگذرن و میرن جاهایی که کشتنشون برابر با ورود به بهشته!!!! ... فقط برای کمک به دیگران !

چرا یاد نمی گیرم ؟ ... سالهاست که میخوان و سعی می کنم مث گاندی شم .. اما میشم چند پست قبل تر ....

سال هاست که می خوام مثل آمریکایی هایی داوطلبی شم که توی سومالی برای یونیسف کار می کنن بشم اونم با خاطرات وحشتناک سومالی برای آمریکایی ها

اما ....چرا ؟

چرا سیاوش قمیشی می گه تصور کن ... ؟

چرا بوسنی ؟ چرا گنکو ؟ چرا سودان ؟ چرا ؟

اصلا چرا پاکستان ؟ پاکستان ..... ؟

نه بمب هسته ای داره .. نه بمب افکن نه خمپاره

 دیگه هیچ بچه ای پاشو رو مین جا نمی زاره

تو همین کشور خودمون بیست و چند ساله که جنگ تموم شده اما هنوز مین داری قربانی میگیره .. کی کاشته ؟ چرا کاشته ؟ درست یا غلظ ؟ ..... قضاوت کار ما نیست....

کار ما اینه که ......

چرا حداقل برای یه بار هم شده خودمون رو جای دیگران بزاریم ؟


" ببینیم آسمان هر کجا ، آیا همین رنگ است ؟!"


قول داده بودک تلخ ننویسم ولی خدایی نمیشه یا شادم من نمی تونم خودمو تغییر بدم


اشک مهتاب

$
0
0

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست


***

***

کنار چشمه ای بودیم درخواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از ان جام گوارا

تو نیلوفر شدی ، من اشک مهتاب


(( سیاوش کسرایی ))



اشک مهتاب ... اتفاقی یاد این ترانه افتادم

خاطرات زیادی رو برام زنده کرد ... فوق العاده زیباست ... گفتم اینجا بزارمش که بقیه هم لذت ببرن



دانلود اشک مهتاب با صدای شجریان -- آلبوم خزان




خانه ای که ما می سازیم !

$
0
0

چند وقت پیش همراه یکی از دوستان که از بخت بد یا نابد یه بیچاره رو زیرگرفته بود رفته بودیم دادگاه . البته شکر خدا طرف فقط دستش آسیب دیده بود .
اولا اینکه خدا کنه هیچ بنی بشری  پاش به این جور جاها باز نشه .. همه جور ادمی بود .. از معتمد محل تا معتاد و  مست شب گرد ...
اما خانواده های تازه شکل گرفته که اومده بودن برای طلاق .... خیلی ساده طلاق  ..
هر چقدر بگیم طلاق باز ساده تر می شه .................... ولی واقعا اینجوری نیست !!!!

آدم خیلی جا می خوره وقتی همچی چیزهایی رو می بینیه ...

یه زوج خوشبخت بدبخت شده بی خرد اونجا بودن برای طلاق ... بی خرد رو می گم چرا؟ ...
زوجی که هر دو از من خیلی جواتر بودن کم سن و سال ...
اینکه چرا دعواشون به طلاق رسیده بماند  ... مشکل وجود یه بچه هفت هشت ماه بود بچه معصوم که حتما باید یه هفته ای بوده که توی سالن های دادگاه و مشاوره طلاق دادسرا علاف و بی سر پناه دور از آغوش مادر همه اش دست به دست می شده ...
دل آدم به درد می اومد ... کاری نداریم که چه جوری هم دیگه رو پیدا کردن .. چه جوری تصمیم به ازدواج  گرفتن و .... خلاصه آخه یکی نیست به اینا بگه که این بچه بیچاره چه گناهی داره ... آخه شما که از زندگی هیچی نمی دونین چرا پای یه بچه معصوم رو تو زندگیقشنگ فانتزی تون باز کردین  ... ( بخوایم بی رودربایستی بیگیم ) .. آخه مگه تنظیم جمعیت رو پاس نکردین .... این همه آدم دارن داد می زنن ازدواج شروع زندگی مشترک نیست بلکه شروع زندگی مشترک از یه سال بعد از ازدواج شروع می شه  چرا که زوج برای شناخت همدیگه وقت نیاز دارن ...

چرا ما قبل از هر چیز خوب فکر نمی کنیم .... ؟!
چرا مسئولیت کاری رو که خودمون انجام دادیم به عهده نمی گیریم ؟!
چرا عشق رو جا به جا معنی می کنیم ؟! چرا اینقدر فیلم و سریال می بینیم ؟!
نمی شه کاری کرد که اینجوری نشه ؟! چرا خانواده ها فکر می کنن همه چیز باید با ازدواج حل بشه ؟! چرا پدر ومادر ها به جای فکر کردن به عروسی پسر یا دخترشون به فکر نان حلال برای نوه هاشون نیستن ؟!

لحظه ای آسمان تو بنگر چهره ارغوانیم

$
0
0

بعد یه مدت حالگیر و دردسر ساز بلاخره مدرسه رو دوباره دیدیم ....

برا منی که تمام زندگیم فقط و فقط گذر زمان شده بهترین زمانه اینکه دوباره بر می گردم مدرسه ...

دوستانی دارم بهتر از آب روان ... همه چیز بچگی رو یادت میاره

خلاصه اینکه راست می گه این ایینه که " اجسام از انچه در آیینه می بینید به شما نزدیک تر است " ولی ای کاش می نوشت اینده از آنچه فکر می کنید به شما نزدیک تر است . اینده ای که همه چی توش هست از مرگ و زندگی تا خوشبختی و ناکامی از لطافت و حسادت تا کینه و سخاوت ...

کار ما شده حرف زدن ... 



فقط کاش می شد یه جوری تمام مردم دنیا رو تشویق کرد تا حتی برا یه روز هم شده به خاطر پول کار نکنن ... درسته که خیلی از چیزها رو می شه با پول به دست اورد ولی خیلی از چیزهای دیگه رو آدم از دست می ده ... لذتی که ادم از زندگیش می بره همین جوریه هر چقدر بیشتر داشته باشی و هرچقدر بیشتر تو زندگیت بدونی .... لذت زندگی برات کمتر و کمتر  می شه .....

اون موقع ها وقتی کویر دکتر شریعتی رو می خوندم که می گفت :

::: ...آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابدیت می پیوندد،شاهراه علی , راه مکه ، که بعدها دبیرانم خندیدند که :نه جانم کهکشان و حال می فهمم که چه اسم زشتی! شگفتا که نگاه های لوکس مردم آسفالت نشین شهر آن را کاه کشان می بینند و دهاتی های کاه کش کویر ,شاهراه علی,راه کعبه! اما حقیقت چیز دیگری است.. ::::::

زیاد جدی نمی گرفتیم  که چه عجبااز نویسندگان غیر از این انتظار نیست که زیبا نویسند  ......... اما حالا واقعا می فهمم منظورش چی بوده .....
 چیزهایی رو که مردمان ساده اندیش به عنوان بهانه ای برای خنده و شادی می بینن ما فقط با اخم از کنارش رد می شیم چرا که به گمان خویش همه ندانند و ما دانیم ..
....
بگذریم بازم یه آهنگ برای دانلود گذاشتم دوست داشتین دانلود کنین :

مرغ شیدا


               آتش در دل فکن...
                                بر پا کن صد شرر
                                          سوزان کوبان شکن
                                                       بر کش جامی دگر
.........
.......
                       ای صبا گر شنیده ای
                                      راز قلب شکسته ام امشب 

                                                         با پیامی به او رسان
                                                                      رهگذار دل حزینم شو
......
......
                لحظه ای آسمان
                             تو بنگر چهره ارغوانیم
                                            با غم عشق او خزان شد
                                                               نوبهار جوانیم


....


شاید که حال و کار دگر سان کنم .....!!!

$
0
0

می گن عصر ارتباطات .. یعنی تیرک هایی که کابل های زیادی رو رو خودشون حمل می کنن ... برق یا تلفن ... برای ما اهمیت نداره فقط کار مون رو راه بندازه .




یعنی میشه یه روزی بشه بدون برق و تلفن زندگی کرد .... بدون اینترنت ... این یکی رو اصلا فکر نکنم .. خود من یه دو هفته ای هست که اینترنتم قطع اما از اینترنت گوشی استفاده می کنم تا اون یکی درست شه ... فکر اینکه بدون اینترنت چیکار کنم .. وحشتناکه ... نه اینکه کار خاصی انجام بدم داستان همون پست رعد که وقتی می فیسبوک رو می بینی کلی به خودت امیدوار میشه که ای بابا کلی آدم بیکار مثل خودت اینجان ... و البته که خوشحال می شی 

حالا یه عده مث من پیدا می شن که دوست دارن برگردن اول و از اول بدون این چیزا بزرگ شن ..

حداقل اش اینه که اگه چیزی رو بخوای اونقدر اراده داشته باشی تا براش بجنگی ( نمی دونم این جمله چه ربطی داشت !!!)

چند روز پیش یه چیز جالبی منو تو فکر فرو انداختت ... اندر بیابانگردی به یه خونه عشاری برخوردیک و یه پسربچه

یه بچه ی 5 ، شش ساله تو یه جادر عشایری ..... شاید هیچ وقت مدرسه نره یا اصلا ممکنه خیلی از چیزهایی که برای ما تفریح پیش افتاده است .. برای اون فقط یک بار تو کل زندگیش اتفاق بیفته ...

اما بهترین لذت رو از زندگیش می بره ... کاش من جای اون بودم .. کاش منم از بچگی طوری بزرگ میشدم که نه سواد داشتم نه کار و نه پول ....

همه اینها به کنار وقتی حرف می زنه منی که ادعام میشه زبان کردی رو زیاد کار کردم و خیلی از لغات نیاب رو بلدم ....خیلی از لغاتش برام سنگینه ..

در هر صورت خوش به حالش ... 



دلتنگی .....

$
0
0

همه چی آرومه ...

یه مدتی گرفتار بودیم ... آی دلتنگ وبلاگ شدیم ...آی دلتنگ شدیم ..

خودم هم می دونم بودنم هیچ تفاوتی با نبودنم نداره ( اونقدر از این حرف خودم مطمئنم که وقتی این شهاب سنگه از کنار زمین رد می شد آرزو کردم کاش جا داشت منم باهاش می رفتم ....) خلاصه اینکه بگم که می دونم چقدر افتضاح می نویسم ...... ولی بازم دوست دارم آسمان ریسمان چی می گن ؟فراموش کردم !!!...

دیدم بعضی از دوستان که اتفاقی میان وبلاگ از عنوان وبلاگ انتظار مطالب ریاضی و معلمی رو دارن (مگه کسی که ریاضی می خونه دل نداره !!) بله دیگه اندر تاثیرات من وتو و احترام به دوستان خوانندگان وبلاگ .. تصمیم گرفتم عنوان وبلاگ رو تغییر بدم که ملت ناسزا نثارمان نکن که یارو ما رو سرکار گذاشته ...

همین

Souvenir d'enfance

$
0
0


آین آهنگ بیشتر منو یاد کازابلانکا میندازه نمی دونم چرا هر وقت اینو گوش می کنم آهنگ "همچنان که زمان می گذرد " As Times Go By رو دوباره تو ذهنم مرور می کنم ........ عجب داستان غریبی است یا درست تر بگم به قول فروغ :


"" نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی ، نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی ""
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.

Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
"Remember when we used to play?"

Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.

Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.

Now he's gone, I don't know why
And till this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie.

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down...

دانلود

(( زندگی چقدر سخته شده جونم به لبم رسید تا تونستم یه مطلب رو با اینترنت گوشی اپ کنم ))


روزهای اونجوری .....

مرا اینگونه باور کن ...

$
0
0


گل لاله ، گل عاشق ، گل نازکتر از پونه 


گل شب بو ، گل نازم ، گل خوشبوی این خونه


کجا نامهربون بودم ، چرا بار سفر بستی ؟


بریدی از منو عشقم  ... (ا----------)


فقط یک ذره شو از عشق تا من دنیا بشم دنیا


فقط یک قطره از احساس که من دریا بشم دریا


تو خورشید دل من شو ببین یه کهکشون می شم


فقط یه شاخه ی گل شو گلستونت می شم هر جا


گل لاله ، گل عاشق ، گل نازکتر از پونه 


گل شب بو ، گل نازم ، گل خوشبوی این خونه


نیاد روزی که دیر باشه... دلم از عشق تو دلگیر


به من آینه می خنده به حال زار و روی پیر


بیا  امروز  که بی تابم... برات دنیای احساسم


ببین موی سفیدم رو شدم با غصه ها درگیر...


گل لاله ، گل عاشق ، گل نازکتر از پونه 


              گل شب بو ، گل نازم ، گل خوشبوی این خونه


××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

ترانه زیبایی از فریدن آسرایی انصافا آهنگ قشنگیه ... می خواستم بزارم واسه دانلود اما دیدم بنده ی خدا هنوز شش ماه از انتشار آلبومش نگذشته ... پس اگه تونستین حتما بخرین ... آلبوم "خاطرات گمشده "..

این روزها حسابی گرفتاریم .. هم از این ور هم از اون ور (مدرسه و دانشگاه) .. ولی یه چیزی فرق کرده زندگی خیلی قشنگه شده خیلی خیلی قشنگ .... همه اینها به کنار  چن روز پیش بعد از هفت . هشت سال سر پرسپولیس با یه استقلالی کل کل کردم وای چه کیفی داد سال ها بود که این جور چیزها برام مهم نبود ولی تازه فهمیدم این چیزها لذت های زندگیه .... به هر حال نشونه خوبیه ....

نشون میده دارم زندگی رو باور می کنم ... خداییش اصلا دست خودم نیست .. نمی دونم چه جوری اتفاق می افته ...... امیدوارم درست حدس زده باشم  




حافظا!!

$
0
0


قبل از همه هرچی تصویر داشتم گشتم اما هیچکدون اندازه این دلمو نگرفت این تصویر رو از وبلاگ نسرین کپی زدم البته نبودی تا اجازه بگیرم ...


به سرم زدی یه بار بشینم ببینم این همه می گن فال حافظ شب یلدا ، قضیه چیه ؟

یه فال زدیم  اول اپراتور فرمودند که " تمام مسیرها به مشترک موردنظر مسدود است " ، مام پر رو پر رو نشستیم گیر دادیم که حافظا اس بده ! اندر مرام حافظ نیز چینین برآمد :


 در ازل پــرتــو حــســنــت ز تــجــلــی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


 جـلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتـش شد از این غیرت و بـر آدم زد


 عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

بـرق غیرت بـدرخشید و جهان بـرهم زد


 مدعـی خـواسـت کـه آید بـه تـماشـاگـه راز

دسـت غیب آمد و بـر سـینه نامحـرم زد


 دیگران قـرعـه ی قسـمت همه بـر عـیش زدند

دل غـمـدیده ی مـا بـود کـه هم بـر غـم زد


 جـان عـلـوی هوس چـاه زنخـدان تـو داشـت

دست در حـلقه آن زلف خـم اندر خم زد


 حـافـظ آن روز طـرب نامـه عـشـق تـو نوشـت

کـه قـلـم بــر سـر اسـبـاب دل خـرم زد




پروسه ی زمان بر ....

$
0
0




امروز چرا اینجوریم ...

این بچه ها چه خبرشونه ....

- بیا پایین !! اونجا چیکار می کنی ؟

این دیگه اینجا چیکار می کنه ؟ " بدو برو سر کلاست !""

ای داد :

- ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !!!

ای باا این یکی چیش شده ...

- بابا تو دیگه چرا اینقدر شلوغ می کنی .. مثلا شاگرد اول کلاسی !؟

کاش اصلا امروز نمی اومدم ... چرا ساکت نمی شن ... این پسره دو سال پیش شاگردم بوده .. توی این کلاس چی می خواد .....

یهو یکیشون جلو چشم ظاهر شد :

من - برو بشین !(خیلی خیلی خشن تر ) بدوووووووووو !!!

-- - (خیلی آروم زل زده تو چشم ) نچ !!

من - چی !!! (حسابی عصبانیم ) برو بتمر مگه با تو نیستم ؟!!!

کل کلاس دارن از سرو کول هم بالا می رن !! این عقب مانده م وایساده جلوم فقط به من نیگاه میکنه !!!

نه دیگه نمی شه تحمل کرد ... دستم رو می برم بالا محکم می خوابونم تو گوشش ..!!!!!

یه شی محکم رو تو دستم احساس می کنم .. خوب نگاه می کنم وای ...

لیوان چاییو پرت کردم روی قالی !!! یه نفس آرووووم ... عجب خواب هایی آدم می بینه !!!

حالا باید ببینم کسی متوجه شد یانه !! سالی تالک تو گوشمه ..... همون جور دراز کش  چپ و راست  رو دید می زنم  .. خب خدارو شکر خبری نیست !!! . راحت می شینم ..

اما انگار  ...... بر می گردم یه نگاه به پشت سر انداختم ...

همه چی تمام شد !!! .. بدشانس تر از منم آخه مگه میشه پیدا کرد ؟

داداش کوچیک دالتون ها زوم کرده رو م ... وای خدا ... دوربین گوشیش رو گرفته طرفم .... هیچی دیگه چکار می تونم بکنم ... آخ اگه زورم بهش می رسید خودش و گوشیش رو مینداختم تو کوچه ..

چاره ای نسیت .. ناچار مظلومانه پرسیدم از کَی فیلم گرفتی .....

چشتون روز بد نبینه .. مثل اینکه گفته باشی  قرعه کشی بانک یه فراری بردی .. سریع السیر پرید گوشیشو چسبوند به تلویزیون و کلیپ من بیچاره از اولین که یواش یواش چشام خواب رفته تا زمانی که زدم تو گوش لیوان چایی ...

حالا ... فقط یه جور می شه قضیه رو حل کرد ... حق السکوت ..

بی وجدان .. نمی دونم کاسبی رو از کجا یاد گرفته .. لبخند ملیح میگه .. 100 تومان  ... وای چونه زدن فایده نداره ... گفتم فردا برات می فرستم  .. بمیریم برا خودم ...

باز با اون لحن موزیانه و لبخند ملیحانه ... با لهجه صمدیش  مگیه :

" ها ... آآ  ای یه پروسه زمان بره ...."

آقا بیچاره شدم تمام ... منظورش روشنه .... یعنی  هر ماه  ...

رابط گوشیشو تو جیبش میزاره ...

--- می شینه بغل تلویزیون  :"از کنار تلویزیون جدا نمیشم می خوام سالی تالک درست کنم .... "

نه خییییر باید دنبال یه ابتکار خلاقانه باشم ....





دیگه نمی خوام از سرزنش بترسم ....

$
0
0

تو این یه سال و نیم این وبلاگ تنها دلخوشیم تو زندگیم بود تنها چیزی که می دونستم مال منه و خودم ساختم بدون همه سرزنش های دیگران بدون کمک های ظاهرا بی منت ، بدون دلسوزیای مزخرف بچه گانه ، بدون اینکه حس کنی دارن بهت ترحم می کنن و هزار و یه چیزی دیگه ...

بارها خواستم دیگه ننویسم اما نشد یه چیزی نداشت چندتا دوست که دنیا دنیا برای من ارزش دارن ! اما این بار چاره ای نیست ... به خدا چاره ای نیست ..

همون خدایی که هر چی سعی می کنم یه جایی براش تو دادگاه موانع موفقیتم پیدا کنم نمیشه .. همون خدا شاهده که چقدر این دوستان رو دوست دارم ... چقدر دلسوزی های واقعیشون رو دوست دارم ، نصیحت های بدون کبر و دوستانه اشون را ...

اما بازم نمی تونم ... اینبار دیگه نمی تونم ... فکر می کردم بعد این همه مدت یه زندگی خوب رو می خوام تجربه کنم ... نمیشه دیگه ... دیگه نمیشه .. از همه شون معذرت می خوام عاجزانه پوزش ..

ولی واقعیت رو نمی تونم انکار کنم چرا که از 24 ساعت شبانه روز  ، 20 ساعتش رو بیدارم و فقط و فقط 2 ساعت برای همه زندگی مجازیم فرصت دارم .... 

تصمیم کبری و صغرا و همه این مزخرف ها رو بریزیم کنار ... این اخرین اپه و تا وقتی که ادم نشم دیگه آپ نمی کنم تا وقتی که مثل بقیه نشم تا وقتی که یاد نگیرم که مثل همه ملت نزنم تو خط  "هرانچه تورا خوش است  " .

... می خوا بایستم جلو یه چیزیایی جلو یه کسایی ..... اگر نتونستم  حتما می افتم  اون وقت که ..................................... ....  (بگذریم) ، و اگرم تونستم می ایستم .... و بلاخره مثل یه ادم زندگی می کنم با تمام خوشی ها و دلهره های واقعی نه دلهره سرزنش های بیهوده و بی ارزش  .....


اگر مجبور نبودم نمی رفتم .....

رعد : منو ببخش که نیستم تا بقیه داستانتو بخونم ...

خدا حافظ تا یه روزی ! دور و نزدیکش رو نمی دونم



برگشتم چون پناه دیگه ای نداشتم !!

$
0
0

اکنون این منم که خسته ز دام فریب و مکر

بار دگر به کنج قفس رو نموده ام

بگشای در که در همه دوران عمر خویش

جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام

(( فروغ فرخزاد ))

 

مجبورم که برگشتم ... کاش می شد مثل آواتار یه زندگی جدید رو شروع کرد .. کاش هر آدمی یه دکمه Reset داشت که هر وقت هنگ می کرد می زدی و دوباره از اول ..

به هر حال برگشتم چون پناه دیگه ای نداشتم ..... توی عصر ماشینی  عجیب نیست که یه ماشین محرم راز یا سنگ صبورت باشه ....!!!

دوستای خوبم به همه سلام ... اگر نمی تونم براتون نظر بدم منو ببخشید .... یه مدت کوچیک طول می کشه .. ممنون که درک می کنین ... 

آسمون همیشه که صاف نیست یه وقتایی هم بارونیه !

یک روز معلمی

$
0
0

این مطلب رو جایی دیگه حدودا یه ماه پیش نوشته بودم .....



سر صبحی حسابی روی دور بودم و شنول ...

یارو اومده نه سلام ونه علیکی و نه بزرگتری و کوچکتری برداشته با صدای بلند حرفهاشو برای یکی از همکارام تکرار می کنه ...

همکار  که فقط اندازه سن من و این "یارو"  سابقه خدمتشه همین یارو هم یه روزهایی شاگردش بوده ....  ( دقیقا داخل پرانتز ...... اندر ماحسن معلمی اینه که یه روز شاگردای گذشته ات بیان بهت بی احترامی کنن ...) حالا ما کار نداریم که این یارو چه قدر خواسته اش به حق بود یا نبود اما ای کاش همکارم اجازه می داد تا حق یارو و بزارم زیر چشم ش ...فوقش یه سر می رفتم حراست سازمان .....

به هر حال یارو کارش راه افتاد و دمشو با کلی خجالت و معذرت خواهی بست به پشتش گم گم گم شد ..

جوایز مسابقه خودم هم امروز به بچه ها اهدا کردیم . بعد این همه سال یهو دیدم آخر مراسم منو از سایه ای که همیشه دوسش دارم بیرونم کشیدن ...

--- یه دست محکم به افتخار آقای .....


اولین باری که یه نفر جلوی جمع ازم تشکر کرد ....


خاطره ی یکی دیگه

$
0
0

به رسم هر سال روزهای پایان سال بیشتر روزهای خاطره نویسی و خاطره سازی است از قضا که هفته معلم هم توی هم دوران افتاده . یکی از همین خاطره نویسی ها رو با رعایت بعض قوانین خویش گزیده اینجا گداشتم .





اینجا .....؟

$
0
0

گردو خاک چندسالیه که استان های غربی رو از زندگی ساقط کرده اما قضیه امروز گردوغبار نیست  قضیه بچه هایین که سال ها بعد تاوان بی کفایتی دیگران رو پس می دن   .

کسایی که به خاطر یه صندلی حاضرن کودکان معصوم رو توی این هوای آلوده بفرستن بیرون  اونم هوایی که تا 500 متری دید نداری  (حالا من یکی دیدم کمتره شاید چشمام ضعیف تر شدن !!! )

جالب اینجاست ما اینهمه تعطیلی بی مورد داریم مثل بین تعطیلی ها اون وقت فقط برای خود شیرینی حاضریم سلامتی بچه های مردم رو به خطر بندازیم .


خوش به حال کسی که ............


این تصویر امروز یعنی سوم خرداده  اونم ساعت 8 صبح شبش رو دیگه خودتون حدس بزنید ...




و جالب اینکه  :



این خبر رو می تونید از اینجا بخونید



و جالب تر  :


این خبر رو می تونید از اینجا بخونید



از Free Palestine تا وطن یعنی همه دنیا

$
0
0

قصه انتقام آشویتس از غزه

قصه انتقام اوباماها از اسامه ها

همان داستان اهنگر بلخ و مسگران شوشتر شد

همه ی افکار موافق و مخالف به کنار اینکه فلان میلیون فقیر توی کشور داریم اون وقت این همه هزینه برای غزه !! یا برعکس اینکه این همه ضلم به این مردم بیچاره اون وقت ما ساکت بشینیم و از همه بدتر نظر سومین گروه اینکه یه سپر برای روز مبادا !!

مسلمان و غیر مسلمانشم به کنار ... در در جه اول انسانیم


شاید خود منم یه روز احساسی بشم  پشت یکی از این سه گروه سنگر بگیرم !! ( کما اینکه تا حالا همین جوری بودم ) پس چرا دارم اینو می نویسم ؟

نه !! یه بار بشینم با خودم حساب کتاب کنم ... لااقل یه روز اگر هیجانی و احسای شدم یکی سرمو بچرخونه به اینجا که :

هی داداش خودت اینجا  نوشتی !

تمام دنیا رو تصور کنیم نه به عنوان یک ایرانی  .. نه به عنوان یه مسلمان ، مسیحی ، یهودی یا سکولار   .... نه بعنوان خبرنگار ، معلم ،   ...... نه به عنوان یه مخالف یا موافق یه ایدئولوژی .....

فقط و فقط به عنوان یک انسان ... آره فقط و فقط یه انسان ... یاس رو گوش دادین که می گه ( البته با میترا روحانی ) :


هیچ دیده ای ماری از زهر خود  کشته ها بر پا کند در  شهر خود ؟

دیده ای ؟ هرگز الاغی باربر مین گذارد زیر پای خر ؟

هیچ شیری دیده ای در بیشه زار جمع شیران را کشد بالای دار ؟

...

...



همین به همین سادگی ..


چند روز پیش بود که چارلز تیلور محاکمه شد . خیلی از ما تا حالا اصلا اسم لیبریا رو نشنیدیم و شاید صدها بار خبر این محاکمه رو دیدم و بدون حتی کوچکترین دقت یا اهمیتی از کنارش رد شدیم ... فقط یه نمونه از کارهای سربازان این دیکتاتور این بوده که  بازی اختراع  می کردند :

"" در یکی از این بازی‌ها که اغلب کنار جاده‌ها بین سربازان نابالغ تیلور رواج داشت، روی جنسیت کودکی که در رحم زن حامله رهگذر بود شرط می‌بستند، بعد می‌رفتند سراغش، شکم‌اش را می‌دریدند تا ببینند برنده کیست. ""


کاری شبیه اردوگاه های آدم سوزی زمان جنگ جهانی دوم . یا قتل عام های مردم در افغانستان به دست طالبان که با افتخار از آن فیلم می گرفتند و به تمام دنیا نشان می دادند .

یا زمان استالین در شوروی ، فارغ از قتل عام های مذهبیون و اقلیت های ساکن شوروی ، آدم خواری مردم گرسنه شوروی به خاطر قحطی هایی که به واسطه  فقر اقتصادی شدید ناشی  توهم  اندیشه های مارکس و لنین رخ می داد . یا اصلا همین الآن کره شمالی .یا  قتل عام هزاران بوسنیایی به دست صرب ها ، یا قتل عام هزارن سرخ پوست آمریکا ،یا قتل عام هزاران مایا هزاران اینکا هزاران سیاه پوست ، هزاران ارمنی  ، همین دو دهه ی گذشته قتل عام هزاران کرد و شیعه در زمان صدام ، قتل عام هزارن ایرانی در زمان حمله شوروی  و  آغا محمدخان قاجار ،  درد آوارگی هزاران سومالیایی ، هزاران فلسطینی ، هزاران سودانی ، کنیایی  و هزارن هزار دیگر ( در اینجا هزار به معنای مجاز آن یعنی بی شمار به کار رفته است ) ..




آیا نمی شد همین الآن به جای کشته شدن روزانه  ده ها نفر در عراق و پاکستان یا بی خانمان شده ملیون ها  نفر در فلسطین و سوریه و سومالی و یمن ، جشن خوشبختی کودکان تازه متولد شده را رو بگیریم .... آرزویی محال !!؟


 واقعا دست نیافتنیه ؟

من که این جور فکر نمی کنم ... لااقل دوست ندارم این جوری فکر کنم ... چون تاریخ ثابت کرده که میشه .

کره جنوبی همین الآن فعال ترین کشور در زمینه سازگاری با محیط زیسته ، سونامی ژاپن از تمام دنیا کمک شد ، هزاران غیر مسلمان به خاطر کمک به مردم فلسطین کشته یا زخمی یا شکنجه شدند هزاران آدم از سرار دنیا تفریحاتشون رو رها کردن تا زیر گلوله های بی صاحب سومالی به مردم گرسنه سومالی کمک کنن  ، هزاران نفر جونشون رو کف دستشون گرفتن توی افغانستان دارن به مردم خدمت می کنن افغانستانی که تندروها تا حالا هزاران  خارجی رو فقط به دلیل خارجی بودن اعدام کردن ... یا همین زلزله بم صدها نفر داوطلبانه از سراسر دنیا اومدن بم تا به مردم کمک کنن اونم دقیقا وسط تعطیلات کریسمس



اینکه ما باید چیکار کنیم رو دقیقا نمی دونم اما همین نوشته برای من حداقل یه کمی آرامش بهم میده اما نکته اساسی این که "" کارها باید کرد "" و از اون اساسی تر :

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم نخور

قبلا درباره آهنگ " تـــــصـــور کـــن " جان لنون را نوشته بودم اما این بــار یه آهنگ ار گروه The Ways به همراه نیک آیین گذاشتم که قسمت اول شعرشو بالا می بینید


سرزمین




آن سنگ جوشید

$
0
0

تکرار تاریخ ...

21 سال گذر زمان چهره ها رو تغییر میده .. خیابان ها رو عوض می کنه .. خون ها رو و حتی انسان ها رو ...

اما یه عده هستند که دنیا رو تغییر میدن ... حتما لازم نیست که از نیویورک بلند شن یا پاریس یا از قلب خاورمیانه ... میشه از یه جای کم نام و نشان بلند شد کره زمین رو تکان داد و همون جا میشه یه جای معروف توی دنیا ...



اما کار هرکس نیست ... یه اراده محکم می خواد مثل گاندی یا دالایی لاما یا " آنگ سان سوچی "

چند روز پیش مراسم اهدای جایزه نوبل صلح انگ سان سوچی رو نگاه میکردم ..

یه زن نحیف با لبخندی که نشانه تمام آدم های  صلح جوی دنیاست ...

خیلی راحت حرفش رو می زد بدون استرس نگاه ساده مخصوص ملت های شرقی مقید به عدم خشونت ..


چیزی که برام بیشترین اهمیت رو داشت حرفهاش درمورد جایزه صلح نوبل بود . خیلی از ما صداها و شاید هزاران بار از خودمون پرسیدیم که این جایزه یا چیزهایی شبیه به این  ، به چه کار میاد ؟ بزارین اینجوری بگم که فرض کنیم الآن بیست سال پیشه و  اعلام میشه جایزه صلح نوبل به یه آدمی به نام سوچی در کشور برمه (میانمار ) تعلق گرفته در حالی که سوچی در زندان و تحت نظارت حکومت نظامیه ...

خب برای ما این سوال پیش میاد که این حکومت استبدادی  هیچوقت ارزشی برای این جایزه قائل نمیشه ! .. پس این جایزه به چه دردی می خوره ؟

پیشنهاد می کنم متن زیر رو بخونین ... متن سخنرانس سوچی هنگام دریافت جایزه صلح نوبل بعد بیست سال ... خودم خواستم ترجمه کنم دیدم افتضاح میشه این متنو از روزنامه شرق روز 28 خرداد 91 پیدا کردم  ( نوشته نسرین رضایی ) :


*************************************************

***********************


" اغلب روزهایی که در حصر خانگی بودم ، احساس می کردم دیگر بخشی از دنیا نیستم اما کسب جایزه صلح  نوبل بار دیگر به من زندگی داد ، اینکه هستم .



دریافت جایزه نوبل بار دیگر مرا به جامعه بشری بازگرداند .اما مهمتر از همه دریافت این جایزه بار دیگر توجه جهانی را به سمت و سوی  مبارزه برای  دموکراسی در برمه بازگرداند ، اینکه ما فراموش نشده ایم .


جنگ جهانی اول نمادی بود از هدر رفتن نیروی جوان ، نیروی بالقوه ، جنگی که همه نیروهای مثبت را از سیاره ما گرفت برای چه ؟ نزدیک به یک قرن می گذرد و همچنان جواب درخوری برای دلیل شروع یک چنین جنگی پیدا نکرده ایم .اما آیا ما هنوز هم گناهکار نیستیم ؟ اگر به خشونت ، بی مبالاتی ، بی احتیاطی به آینده مان و انسانیت کم توجهی کنیم ؟

جنگ تنها عرصه ای نیست که عدم رعایت صلح در آن منجر به مرگ شده باشد ، بذر نزاع و درگیری کاشته خواهد شد و دانه های جنگ و درد و تخریب و خشونت رشد خواهند کرد .



ما بسیار خوشبختیم که در عصری زندگی می کنیم که رفاه و آزادی اجتماعی و کمک به پایبندی به انسانیت جزو ملزومات شناخته می شود و نه مطلوبات .

من بسیار خوشبخت هستم که در عصری زندگی می کنم که سرنوشت زندانیان برای مردم در هر کجای دنیا نگران کننده است ، عصری که توجه به دموکراسی و حقوق بشر بیشتر شده و این موضوع جزو حقوق اصلی همه شناخته شده است .

صلح مطلق هدفی دست نیافتنی  است اما ما باید مسیر خود را در این راستا ادامه داده و رو به سوی آن حرکت کنیم . به مانند یک مسافر در صحرا که چشم به ستاره ها در آسمان می دوزد و مسیر خود را پیدا می کند حتی اگر به صلح مطلق دست نیابیم ، چرا که صلح مطلق در این زمین وجود ندارد و تنها هدف ما باید تلاشی شخصی و ملی برای دستیابی به دوستی و اعتماد باشد تا جامعه بشری خود را امن تر و مهربات تر کنیم . ""



*************************************************

***********************


توی دنیایی که ما زندگی می کنیم همچین آدم هایی خیلی زیادن اما بر حسب یه عادت خیلی قدیمی تا وقتی که خبر مرگشون پخش نشه برای ما بی مفهومن ......  امیدوارم یه روز این طرز فکر تغییر کنه .


لاشخور

$
0
0

" می رسم ... چن قدم بیشتری نمونده ... لعنت ... "




همین عکس  در سال 1994برنده جایزه Pulitzer Prize for Feature Photography شد.


تصویری که خیلی از نگاه ها رو به سمت سودان تغییر داد . 1993 قحطی در سودان . دیدن دست و پا زدن یه کودک  برای فرار از مرگ و رسیدن به کمپ پناهندگان ، از اونطرف هم لاشخوری که به طبیعت خود منتظر روزی امروزشه و نگاه عکاس در درجه اول به عنوان یه خبرنگار و بعد بعد به عنوان یه ناجی که سال بعد از این واقعه به دلیل همه چیزهایی که دیده خودکشی می کنه اینم یه نوشته :

"I am depressed ... without phone ... money for rent ... money for child support ... money for debts ... money!!! ... I am haunted by the vivid memories of killings and corpses and anger and pain ... of starving or wounded children, of trigger-happy madmen, often police, of killer executioners ... I have gone to join Ken [recently deceased colleague Ken Oosterbroek ] if I am that lucky."

ken همکار کوین قبل از کوین جونشو از دست داده .





یه سوالی که اینجاس چرا حرفه خبرنگاری بر عواطف انسانیش مقدم شد ؟  مصاحبه ای با مسعود بهنود جاش همینجاس  که ازش پرسیدن همچی مواقعی یه خبرنگار چه کار باید انجام بده می گه :


" کسی می پرسه که : شما عکاسید میرید یه صحنه ای عکس می گیرید ، یه نفر وایساده تیر میندازه به سمت یکی ، شما می پری اینی که در هدف هست رو از صنحه تیر جدا می کنی یا عکستو میگیری ؟

من در مقابل اون سوال به بچه ها گفتم که  ببینید ؛ هر کسی باید وظیفه اش رو خوب انجام بده .. سربازه باید تیراندازیشو خوب بکنه .. اونی که اون هدف است باید فرارشو خوب بکنه  ... شمام که روزنامه نویسی ..  اگه عکاسی باید عکستو خوب بگیری ... اگه روزنامه نویسی  باید خوب بنویسی .... مامور نجات یکی دیگه اس ! ... مامور نجات باید نجات بده و دیپلمات هم باید کاری کنن که جنگ نشه ... اگر این شغل هار و باهم تداخل کنیم  به جایی نمی رسه اون عکس معروف تکان دهنده ای که رییس پلیس ویتنام رو نشون داد  ..نشون داد که اسلحه اش رو گذاشته بود رو شقیقه ویت کنگ بعد شلیک کرد .. شلیک کرد و مغز پاشید ... این عکس همه جا نوشته شده .. اولا خب یکی از برجسته ترین نشونه های جنگ هست ؛ نفرت از جنگ رو به جود آورد و همه جا نوشته شده که یکی از دلایل مذاکرات پایان جنگ ویتنام بود .. حالا فکر کنین اگه عکاسه اینکارو نمی کرد ... می پرید دست جناب سرهنگو می گرفت ، اولا جناب سرهنگ محتمل بود بزنه تو سرش ، اینو پرت کنه کنار ، کار خودشو ادامه بده  ؛ دوم ممکن بود پنج دقیقه این ویت کنگ رو نشکه بعد ، ده دقیقه بعد ؛ می کشتش ولی این عکسه گرفته نمی شد و وجدان بشریت قانع نمی شد .... بنابراین می خوام عرض بکنم که اگر روزنامه نویس کار خودشو خوب انجام بده از هر عمل دیگه ای مهمتره  "




این نوشته رو از مصاحبه رادیویی پیاده کردم . خیلی از وقایع هست که درک و مفهومش برای مایی که دور وایسادم قابل قبول نیست اما نگاه ما و اندیشه ما  می تونه تاثیر گذار باشه حتی اگه از ترس تمسخر یا توهین ؛ این اندیشه رو  تنها توی سرمون نگداریم و بروز ندیم .



Viewing all 61 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>