Quantcast
Channel: یک معلم ریاضی
Viewing all 61 articles
Browse latest View live

ما را چه می شود ؟!

$
0
0

اول بذارین این مطلبو بخونیم بعد می گم چرا اینو نوشتم :




عکسِ عکس گرفتن ازیک فاجعه


یک کارگر چینی که مشغول کار بوده احتمالا از سر گرسنگی یا بی خوابی یا به هر دلیل بیولوژیک و روانی دیگر ، از ارتفاع سقوط می کند و میله ای آهنی بر سرش فرو می رود . او نمی میرد . به بیمارستان برده می شود تا میله را از سرش بیرون آورند . عکاس خبرگزاری " رویترز " از او در اتاق جراحی عکس می گیرد و در بخش حوادث سایت رویترز منتشر می شود . عکس او همچون هزار تصویر و متن خبری دیگر که هر روزه "تولید انبوه " می شوند ، مشمول قانون جهانشمولی " بازنمایی همه چیز در همه جاست " محصولی برای مصرف ، برای مخاطبانی که در پستوی بخش حوادث سایت ها و مطبوعات بی شمار آنلاین به دنبال ابژه ای برای تماشا-مصرف رنج های بشر می گردند .سرعت تکثیر این کالای بی صدا و بی بو باور نکردنی است .

تصویر مردی که با دستگاه برش آهن می کوشد تا میله ای فولادی را از جمجمه اش بیرون کشد ، در کمتر از ساعتی یکی از عکس های " پر بیننده " جهان می شود اما فقط برای چند ساعت . احتمالا عکسی دیگر و از فلاکت ورنج انسانی دیگر ، جای قبلی رابه سرعت می گیرد . بماند که اکنون چند روز از بازنشر جنون آمیز این عکس گذشته و حتی یک " مصرف کننده " هم ندارد و برای یافتنش باید کلی زمان گذاشت و جستوجو کرد .مطبوعات و سایت های ایرانی نیز این عکس را در بخش حوادث و اخبار گوناگون و این واژه نفرت آور جدید ؛ " جالب انگیز" خود بازنشر دادند .و در ذیل اش نوشتند " عکسی تماشایی و جالب از بیرون اوردن میله ای آهنی از سر یک کارگر " اما نگفتند کارگز چینی ، کارگر ساختمانی 54 ساله با سه دلار حقوق روزانه در برابر 12 ساعت کار یدی " .

نه! اینها را نگفتند ، نه خبرگزاری های ما ، و نه رویترز . هیچ نگفتند ، فقط گفتند : " عکسی تماشایی و جالب " همین . در این نوشته توضیح مشتری مدارانه کوشیده شده تا زهر عکس گرفته شود همان تلاشی که در جهان هدونیستی معاصر برای گرفتن زهر خود زنگی می شود . زهر زندگی چیزی جز فرا رفتن از مرزهای زندگی نیست .مرزی که در مقام تلاش برای پر کردن بی وقفه " فقدان " سرانجام به "مازاد" گره می خود .حال آنکه ما با شعبده ای که " زندگــی بــــدون مـرگ " ، اروس بــــدون تاناتوس " ، " لذت بـــدون مازاد " ، "قهوه بـــدون کافیین " ، " خلسه بـــدون دراگ " ، " کوکای بـــدون قند " ، " شیر بـــدون چربی " ، " وام بـــدون بهره " ،" جنگ بـــدون تلفات " ،" جراحی بـــدون درد " و ... بر ما عرضه و توصیه می کند .

شعبده ای که با وام گرفتن از کنایه پاسکال می توان گفت برپا کننده گان اش همه می دانند شعبده است ، شعبده ای سراپا وقیح که درباره شعبده بودنش هیچ اختلاف نظری وجو ندارد . حال بیاییم این عکس را بدون زیر نویس ببینیم ، در عکس چه می بینیم ؟ آنکه با نیم تنه عریان و چانه و زیر گلو ی چروکیده و مسن ، زیر دستگاه برش آهن است ، همان کارگز سه دلاری چینی حادثه دیده است ، هم او که میله آهنی در سرش فرورفته اما نمرده است . دو مرد با لباس های فرم " ارتش خلق چین " شانه های عضلانی اش را گرفته اند و "کنترل" اش می کنند . یک مامور آتش نشانی هم در حکم منجی در حال رهاندن کارگر از مرگ است .دو پزشک هم در نقطه تصادم دستگاه آهنبری و پوست سر ، آب و مواد ضد عفونی برآتش می پاشند . می توان حدس زد که محوطه جراحی ، بوی گوشت سوخته می دهد .توضیح عکس به ما دروغ گفته است . چیزی را از ما مخفی می کند .در صورت های مچله هیچیک ار سوژه ها ی حاضر در عکس ، نشانی از تماشای صحنه ای "تماشایی " و " جالب " دیده نمی شود . حتی همان دستی که در فراسوی همه ی سوژه ها ، با موبایل از حادثه فیلم می گیرد نیز عکس  را " جالب و تماشایی " نمی کند .دستی که نماد همان منطق هدونیستی ای است که می کوشد همه چیز را ، هر فاجعه ای را ، هر رنجی را ، هر کارگری را که درد می کشد ، به ابژه ای برای " تماشا " و سرگرمی تبدیل کند .تو گویی با حضور آن دست و موبایلش ، عکس به درون خود خم شده است . عکسی که ما می بینیم ، عکس " جالب و دیدنی درآوردن میله از سر کاگر " نیست ، عکس ِ عکس گرفتن از یک فاجعه است .شرح واقعی ان شاید این باشد ،:

" عکسِ عکس گرفتن از لحظه دردناک درآوردن میله آهنی از سر کارگز چینی 54 ساله ساختمانی با حقوق روزی سه دلار که زیر فشار دو نظامی ارتش خلق چین ، به دست یک منجی آتش نشان و در برابر نگاه مستاصل دو پزشک در گوشه سمت چپ پایین کادر نشسته است "

یا به بیان ساده تر : " عکس وضع موجود "


نادر فتوره چی ؛ روزنامه شرق ؛ شماره 1569 مورخ 14 تیرماه 1391




با اینکه خود من با بعضی جاهای این متن موافق نیستم اما مطلب فوق العاده ای بود به همین لحاظ تمامی مطلب رو به رسم امانت اینجا آوردم . فرق این مطلب با مطلب قبلی یعنی همون عکس مشهور کوین کارتر چیه ؟ که یکی اینجوری نقد می شه و یکی اونجوری مشهور ؟

در اینکه این دو موضوع تفاوت های بسیار زیادی دارن شکی نیست یکی مربوط به زمان بحران و یکی به ظاهر یا واقعا مربوط به حادثه ای در زندگی روزمره است .

نکته اینجاست که وقتی یک عکس ممکنه دید میلیون ها نفر رو به یه موضوع تغییر بده ، پس چرا هر وقت ملت ما حادثه ای رو می بینن و ازش سریع عکس و فیلم می گیرن اینهمه مورد انتقادن ؟

موضوع بالا رو میشه نوعی جواب به این سوال دانست یا اصلا خاطره خود من :

یه شب در برابر چشمان ما یه سواری مزدا پیرزنی رو زیر گرفت غربت راننده با جاده باعث شده بود تصادف خیلی شدید بشه ، از اون ده دوازده نفری که سر حادثه رسیدیم فقط منو دوستم بودیم که به راننده ( که اتفاقا خودش و زنش هم دکتر بودن ) کمک کردیم تا پیرزن رو داخل ماشین بزارن بقیه ملت داشتن با گوشیشون فیلم می گرفتن ، در جواب سوال راننده که بیمارستان کجاست؟ ، همه در حال فیلم و عکس گرفتن از تصادف و پلاک ماشین بودن در حالی که یکی به زبون نیومد که بیمارستان پنجاه متر پایین تره ....

نمی دونم چی بگم .. شاید باید یه خورده بیش تر فکر کنیم ...

یه ضرب المثل کردی میگه :

" یه کی مالی ئاگر گری  ، یه کی مه لویچک وه پ برش ن "

یعنی  : یکی خونه اش آتیش گرفته یکی دیگه داره با اون آتیش گنجشک کباب می کنه "


کوچکی گنجشک نمادی از بی ارزشی چیزیه که ما ار دیدن  رنج دیگران به دست میارم حتی اگه مشهور شدنمون باشه ، همون داستان گرفتن کلیپ موبایل از بدبختی دیگران ..



نقل و نبات مثل توهین و تهمت !!

$
0
0

   - اوهوی ... $$$$ مگه کوری $$$ بی $$$ !!

   - $$$ تمام کس و کارته ... . $$$ مرتیکه $$$$ تو رو چه به رانندگی !!!


صحنه آشناییه مگه نه !! دوتا ماشین تصادف کردن .. هرجایی و هر ماشینی .. معمول ترین صحنه همینه و خیلی تاسف برانگیز . مفتضح ترین چیزی که اینجا اتفاق می افته فحش های ناموسیه ..

بله ناموس ! چیزی که فکر می کنیم فقط خودمون داریم و دیگران هرچقدر هم نجیب و خانوده دار باشن ،  باز از این مقوله بی بهره ان .. خیلی راحت به خودمون اجازه می دیم هر حرف و توهین و ناسزایی رو به زبون بیاریم ...

می دونم و باور دارم که بیشتر مردم انسان های شریفین و محترم نه فقط توی کشور ما بلکه تو تمام دنیا همین جوریه ... حالا اینجا منظور ما یه اقلیت ده درصدی که از ووزلا استفاده می کنن و اونقدر کارشون رو خوب بلدن که ما همون اقلیت ده درصدی رو کل جامعه می بینیم .

یه چن وقت پیش توهین ها و بی حرمتی هایی نسبت به یه مجری صورت گرفت . واقعا تاسف برانگیز تر از اونیه که بخوام درموردش صحبت کنم اما باید گفت چرا که باید ایستاد تا سال ها تمدن بشری و سال ها تعلیمات دینی چه اسلام و چه مسیح و چه یهود و سایر ادیان الهی ؛ توسط یه عده مجهول الهویت به مسخره گرفته نشه ..

مجهول و الهویت ، به خاطر اینکه کاری که این عده انجام میدن با تعلیمات هیچ دین و مسلک ، هیچ مرام و اندیشه ای ( البته تا اونجا که من میشناسم ) جور در نمیاد . حتی مکتب های نوظهوری هم که در جامعه به نفی اخلاقیات معروفن باز هم اکراهی دارن نسبت به بی حرمتی .. اونم جلوی میلیون ها بیننده ..

خیلی دوست دارم یکی از این آدما بیاد اینجا و نظرش رو بگه ، دلیلش رو بگه ؛ که به چه دلیل تمام آموزه های الهی و اخلاقیات رو زیر پا می زاره ؟

اگر تهمتت بر اساس دلیله  ... خب ! . بفرما اینهمه خبرگزاری موافق و مخالف و این همه فضای باز برای ارایه دلایلت ..

شاید هم نمی دونید که تهمت بدون دلیل و مدرک به شخصی ؛ پیگرد قانونی داره ؟

اصلا فکر نکردید چرا اینکار رو می کنید ؟

می دونم که اون عده ای که حاضرن با آبروی یه زن بازی کنن هیچ ابایی ندارن تا نسبت به ائمه و پیامبران و بقیه مقدسات ؛  بی حرمتی کنن اما روی صحبتم با کساییه که مخالف اندیشه های این خانم مجرین و به همین دلیل از این بی حرمتی  حمایت می کنن ..

به فرض محال این خانوم بدترین دشمن شماست .. اصلا هند جگر خوار !! .. خب شما که خودتون رو مسلمان راستین می دونید حتما باید تاریخ صدر اسلام رو از بر باشید .. زمان فتح مکه پیامبر با کسی که جگر عموش رو جلو چشماش خورده چیکار کرد ؟

شاید واقعا شما (نعوذبالله) خود را مرجع و متدین تر بدانید !!

ای کاش قبل از اینکه ادعای پرچم داری دینی بکنیم خودمان هم به تمام تعلمیات آن باور داشته باشیم .


انسانیت موهبتی است که برای تمام انسان هاست از هر دین و آیین و مسلکی ...  هر انسانی که به دنیا می آید ، پاک به دنیا می آید و ذات پاک همین انسان است که در طول تاریخ باعث پیشرفت ها ی آدمی شده ..

خلاصه اینکه انسان های مثل یاس کم نیستن که بیان " سی دی رو بکشن " رو بخونن .. خیلی زیادتر از اونی هستن که فکرشونو بکنیم اما همه مثل یاس به اینکه وجودشون ارزش منده و می تونن تاثیر گذار باشن ؛ باور ندارن .. پس از همین الان حتی اگه فقط و فقط و فقط یه نفر باشیم ؛ بیایم جلوی این رفتار های ناپسند و غیر انسانی رو بگیریم چراکه هر شخصی دارای احترام و کرامت روح هست و صرف اینکه عقایدش با عقاید ما مخالفه نباید انسانیت رو ازش صلب کنیم و به خودمون اجازه بدیم احساسات و کرامت و قداست یه انسان رو لکه دار کنیم فقط برای اینکه خلاف ما فکر میکنه . اول از خودمون ، بچه مون و دوستمون و ....


فراموش نکنیم که :

اگر خودمون قاضی بشیم و مامور اجرای حکم پس قانون چی میشه ؟



بزار انسانیت رو همونجوری باور کنیم پروردگار به ما بخشیده :

راستی چرا وقتی حرف از محبت و آشتی میشه همه گل رو تو ذهنشون مجسم می کنن ؟!





بزرگ شدم !!

$
0
0

روزهای کودکی رو هیچکی نمی تونه فراموش کنه ... اینکه قهرموان داستان سریال های تلویزیون باشی ، کلی حال میداد ..

و اما امروز ، حالا که سالها از اون روزها میگذره ، هنوز وقتی توی +30 بعضی هاشون رو می بینیم کلی خاطره زنده میشه ، کلی داستان و اگه داخل یه جمع باشی ف کلی حرف های نگفته و رازهایی که از کودکی تا به حال سر به مهر موندم گفته میشه ، از بدجنس های کودکی تا دزدی اسباب بازی های همدیگه ...



دنیای شیرین دریا ، آره دنــیـــــــای شــــیــــــریــــن دریـــــا ، سریالی که بازی فوق العاده پوپک گلدره در نقش دریا باعث شد تا یکی از بهترین سریال های صداوسیما بشه . سادگی ای که باعث میشد تا من بچه روستایی ، فیلم رو با تمام وجودم قبول کنم نه اینکه برام یه فیلم تصنعی باشه !! .

چند روز پیش  هم سن و سالی گذاشته ، میتینگ گذاشته بودیم و داستان روزهای کودکی که یهو یکی " دنیای شیرین دریا  " رو دوباره زنده کرد و صد البته بازی زیبای پوپک گلدره ، همین شد تا به فکر این بیفتم که هم یادی کرده باشیم از کودکی و هم اینکه شش سال بعد از مرگ پوپک گلدره بیاد بیارم که یکی از خوش آینده ترین بازیگران سینمای ایران ، فرصت استفاده از شهرت و اعتبارش رو از دست داد . 



با اینکه سیزهده ، چهارده سالی از دوران شیرین کودکی ما و دنیای شرین دریا می گذره  ، اما هر وقت تصویر پوپک گلدره رو می بینم ، احساس می کنم همون دریاست که پشت و پناه برادراش و مادرش بود نمیدونم ! شاید اونقدر صمیمی و بازی می کرد که وقتی بعدها بهم گفتن اینا بازیگرن و همچی خونه ای و همچی خانواده ای وجو نداره ، نمی تونستم باور کنم  ، تصویر زیبایی که از خونه یه روستایی میشه نشون داد و همین سادگیشه که بعد از این همه سال پوپک گلدره یعنی دریا !!


روحش شاد



اینم تیتراژ ابتدایی " دنیای شیرین دریا " - ساخته علی بیرنگ

( برای دانلود کلیک کنید . )




یکی گفت : توبه !!

$
0
0

"تقدیم به همه اونهایی که پولمو خوردن !"



تا حالا دیدین !؟ می خوای از یه چیزی یا یه کاری توبه کنی اما نمیشه ؟!  اینجا نمی دونم مشکل از ماست یا از ملت ما ؟! ... من که هنوز نفهمیدم !!

به هر حال از قضیه ی " خربزه و لرز " گرفته تا  " خود کرده را تدبیر نیست !! "  جواب بقیه ی عالم معلومه ..  

آخه یک نیست بگه : نمی شد یه خورده دیگران رو هم ببینیم ؟! چرا فکر می کنیم همه به ما بدهکارن ؟!



*) کسورات یعنی مبالغی که از حقوق فرد کم می شه .

**) مانده وام یا پس انداز : یعنی مبلغی که یکی دیگه پس انداخته ، شما باید بپردازید !!!

***) دومی رو شوخی کردم .

****) یه ""  نه ! ""  گفتن ساده می تونه شما رو نجات بده .

*****) و اینکه کاش می شد همه چی رو با پول درست کرد اما وقتی حقوق یکی رو مسدود می کنن بیشتر از هزینه های مالی آبروی خوده شخص از بین می ره !! همه ی ملت می شن دوستدار شما و دریای از نصیحت های عالمانه می ریزه سرتون !!!!


جمله اول جمله آغازین  یه آهنگ بود به نام "خوش حساب" از گروه " کارمندان " .



المپیک

$
0
0

 از نظر من دیشب یکی از بهترین شب های المپیک بود . چیزی که سه تا کشور همسایه رو به هم وصل کرد . چیزی که باید مسئولین ما فقط نبینن باید درس بگیرن از بزرگی این ورزشکاران .

مدال نقره باقری معنمد فوق العاده با ارزشه اما ارزش من تر از اون رفتار این سه نفره .

سه ورزشکاری که هرسه سرشارن از فرهنگ غنی مشترک . اینجا سروت تزگل از ترکیه ، محمد باقری معتمد از ایران و  روح الله نیک پا از افغانستان رفتاری رو در تاریخ المپیک نشون دادن که درسیه برای همه ما .


 


اینجا وقتی که باقری معتمد از سروت تزگل شکست خورد . سروت تزگل دست باقری رو بلند می کنه .


و بعد اهدای مدال ها روح اله نیک پا از هم زبون و هم فرهنگش می خواد تا کنارش عکس بگیرن . فیلمش رو پایین گذاشت اگه دقت کنین متوجه رفتار زیبای این سه نفر می شین و البته تکواندوکار آمریکایی هم همین طور . کاری که باید دولت مردای ما می کردن ، توی المپیک یه  عده دیگه انجام دادن واقعا دمشون گرم . بازی های المپیک امسال برای جامعه فارسی زبان دنیا یه تغییر عمده داشت و اونم اینکه در مسابقات المپیک امسال سه کشور هم دیگر و تشویق می کردن سه کشور فارس زبان ، ایران ، افغانستان و تاجیکستان . من یکی امیدوارم تا این شروعی بشه برای نزدیکی بیشتر فارسی زبان های دنیا ، حتی شاید بعضی از کشورها و اقوام اطرافمون فارسی زبون نباشن اما همه اونها هم مثل ما یه فرهنگ مشترک دارن و بزرگترین نشانه همین فرهنگ مشترک هم عید نوروزه .

توی تموم دنیا بسیاری از کشورها که حتی بعضی هاشون هیچ وجه مشترکی باهم ندارن در تلاشن تا یه جامعه مشترک درست کنن حتی با خلق فرهنگ های جدید که بشه مشترکش کرد ، حالا ما که این همه فرهنگهامون مشترکه و اینهمه نزدیک چرا نباید یه تشکلی از کشورهای هم فرهنگ داشته باشیم  . حداقل امیدوارم نگرش هایی که سالها باعث جدایی ملت های این فرهنگ مشترک اصیل شده برداشته شه . یه زمانی شوروی ، یه زمانی طالبان ، یه زمانی انگلیس باعث شدن تا این کشورها از هم دور بشن ... اما این بار این لندن بود که باعث نزدیکی دوباره این جامعه هم فرهنگ شد . امیدوارم حداقل شاهد تلاش برای تشکیل یه اتحادیه یا حتی یه نهاد مشترک فارسی زبان ها و فرهنگ مشترک نوروزنامه باشیم .


دانلود فیلم بعد از اهدای مدال تکواندو المپیک (حجم 5 مگابایت)


همدردی

$
0
0

زلزله روز گذشته خیلی از هم وطن ها رو از ما گرفت و خیلی ها رو زخمی و خیلی ها رو بی خونه کرد . ما هم مثل همه مردم ایران با مردم اردبیل و آذربایجان شرقی همدردی می کنیم و امیدوارم که هیچ وقت دیگه شاهد همچین حوادثی توی کشورمون نباشیم .











صحنه های همدردی سایر هم وطن هایی که برای اهدای خون برای زلزله زده ها ، به مراکز اهدای خون رفتن








تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

$
0
0

سفر شیرازمون کنسل شد چقد زد حال !! به هر حال از دور سلامی به سعدی می رسونیم .



********************************************

   اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

                                                   قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

   چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق اُفتد

                                                    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

   دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه

                                                    دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

   تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

                                                    و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

   رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی

                                                    خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

   به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم

                                                   کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

   فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید

                                                    که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

   مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

                                                    شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

   شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

                                                     به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

   دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

                                                     من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

   من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

                                                     هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم



********************************************

اینم همین شعر به سبک محسن نامجو . برای دانلود کلیک کنید .


مــن آن مــرغ سخنــدانم ( محـسن نامـجو )


نوستالژی مرگ

$
0
0






عــادت داریم به مُــردن و از مــرده تعریف کردن ...  نمــی خوام باز تـمـام تعریف های آرم استرانگ رو گوش زد کنم . همه ی ما  آرمسترانگ رو به خاطر اولین قدم روی ماه می شناسیم و برای همه ما  قابل احترامه . اما جاهای دیگه ای هم بودن که برای ما خاطره زیادی داره .. شبکه 4 ، سال هایی که به خاطر پیدا کردن یه مجله صنایع هوایی باید اونقدر می گشتی تا انگشت پات از کفشت بزنه بیرون ، آره ، فقط شبکه 4 بود که برنامه های فضایی و نجوم رو پخش می کرد ، یکی از اون ها ؛ برنامه ی داستان پرواز بود .




از همه این ها که بگذریم مرگ خیلی اوقات پایان یه زندگیه ، یعنی پایان دوندگی های یه شخص خاصه ، اما بعضی از مرگ ها غیـر از اینکه پایان عمر یه آدم باشن ، شبـیه مهر  " باطــــل شــــد " ی هستن بر آرزو ها و رویاهای یک نسل ، نسل هایی که رویاهاشون با حضور همچی آدمایی هایی شکل می گیره و بعد از سالها می فهن که این ها همه رویاس نه چیزی دیگه ای ؛ مرگ اسطوره هم یه جور تیر خلاص بر همه اون بلندپروازی هاست اگه بخوام درست تر بگم  ، بعضی اتفاق ها فقط وظیفه اشون اینه که به طرف بفهمونن :

*****

این که زاده آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی

این که لنگ در هوایی و  صبحونت شده ، سیگارو چایی


*****


خداکنه نسل بعدی ، نسل قبلی رو تجربه قرار بدن حداقل یه خورده با اراده تر باشن ، البته همه ی این حرف ها  را رو اینجا هام نوشته بودم :


" رویــای های کودکـــیم " ، " دژفضایی " ،





روزی که آش داشتیم!!!

$
0
0


مادَرِ اَکرَم آش می پَزَد.



ه آخر چسبان .... شـــــــــــــــــیــــن ...


 قبل هر نوشتن نوک مداد قرمز رو روی زبونمون می ذاشتیم تا قرمزش پررنگتر شه . مداد اونم با مارک تـــــــــــوســــــــــــــــــــــــــن


همین جوری پیداش کردم، عکسو میگم  . راستش اولین چیزی که یادم اومد طعم آشی بود که مادرم اون روز بارونی درست کرده بود . کاش می شد قیافه ی اون موقع ام رو ریکاوری کنم !! یه جفت کفش اصطلاحا چینی ( اون وقت ها چینی ها هنوز جنس اصل و تقلبی رو یاد نگرفته بودن ) یه شلوار پارچه ای سبز رنگ با سه تا چین کوچیک و یه پیراهن چهارخونه قهوه ای ؛ کیف !؟ اینو دیگه یادم نیست ، اینقدر حافظه ام خوب نیست ، همه اینها رو از روی یه عکس پاره پوره دارم می نویسم .

خلاصه اینکه ابتدایی مدرسه هم صبح داشتیم تا ساعت یازده ، هم بعد ازظهر از ساعت یک تا سه ، عوضش پنجشنبه ها تعطیل .

این ساعات مدرسه یه بار حسابی کفریم کرد ، یه بار که جای خانم معلممون یه خانم دیگه ای اومده بود ما رو تا ساعت دوازه و نیم گیر داد ، حالا منم دیشب زود خوابیده بودمو آخرین قسمت جنگجویان کوهستان رو می خواستم امروزش ببینم که ساعت یازده پخش می شد ، هرچی التماس کردیم هرچی قسم خوردیم که بابا ! صبح ها تا ساعت یازده اس !! مگه حالیش شد ؟!

به هر حال وقتی خودمو رسوندم خونه داشت تیتراژ پایان سریال رو پخش می کرد . آخ !! می خواستم از عصبانیت بترکم وقتی بقیه بچه ها با آب و تاب ماجارای آخرین قسمت رو تعریف می کردن ، من اونقدر عصبی بودم که حتی الآن هم  نمی دونم بلاخره چی بر سر " لی چان " اومد .

می خواستم خاطره ی این عکسو بگم . آره .... آش مامان ریخت دقیقا روی چراغ غذاپزی  مادَر اَکرم !!

کوشه کتاب همش زرد شد ،  ظهر که رفتم مدرسه خانم معلم یه تنبیه جانانه مهمونمون کرد که آدم وقتی غذا می خوره که نباید دیکته تمرین کنه ... تازه یه تنبیه دیگه ام بابت نمره دیکته خوردم .

یادش بخیر ... معلم کلاس اولمون الآن هنوز بازنشست نشده ، جالب اینکه منو هنوز یادشه و منم اندازه تمام مداد قرمز های بچگیم دوسش دارم .



من حافظه ی تاریخی دارم !

$
0
0


اول باید یه تـــشـــکر از همه والیبالیست های تیم ملی و مربیشون بکنیم که اینجوری دل این همه ایرانی رو شاد کردن .



و امـّــــــــــــــــا :

دیگه قرار نیست بلایی که سر برانکو ایوانکوییچ آوردیم ، سر ولاسکو هم بیاریم ، خیلی ها فراموش کردن که زمانی که برانکو سرمربی تیم فوتبال ایران شد اوضاع تیم چه جوری بود . بدترین خاطره دوران فوتبالیم یا بهتر بگم اتفاقی که باعث شد خیلی از همسن و سال های من فوتبال رو کنار بزارن و حتی خیلی ها اونقدر عصبانی شدن که .....

به هر حال این اتفاق تلخ تلخ باخت ایران به بحرین بود خود بازی شاید منصفانه بود که برد با بحرین باشه ، اما دور افتخار بحرینی ها با پرچم عربستان !!!! تمام غرور ما رو خرد کرد ... تصور کنین یه همچی تیمی رو دست برانکو دادن  ، چهر سال بعد با براکو ، مقدماتی جام جهانی 2006 آلمان در مقابل چشمان رییس جمهوری که در جواب  رفتار زشت بحرینی ها توی ورزشگاه آزادی  حاضر شده بود و صدای احساسی جواد خیابانی که داد می زد :

"ما در خاک خودمون و با پرچم خودمون درو افتخار می زنیم "

اون روز یه روزی بود  مثل همین چند روز پیش ، اونجا به جام جهانی آلمان رفتیم و اینجا به لیگ جهانی والیبال  . بیشترین سهم اون موفقیت رو مدیون مردی کروات بودیم به نام برانکو ایوانکوییچ ، مردی که تصورش بدون چلنگر ( مترجم) غیر ممکن بود .



کم حرف می زد و عصبانیتش رو می خورد و دروغ نمی گفت .

اما امروز ایین همه خوشحالی و سرور چیزیه که این روزها خیلی خیلی بهش احتیاج داریم ، غرور ملی رو همین چیزهاست که استوار تر می کنه اما یه چیزی رو نباید فراموش کرد و اون اینه که باید ثابت کنیم که " ما حافظه ی تاریخی داریم " کاری رو که با برانکو کردیم فراموش نکنیم اون موقعی که اونقدر مغرور بودیم که در برنامه های تلویزیون صحبت از برد در برابر  آنگولاو مکزیک و تساوی در برابر پرتقال بود و کسی نبود که بگه  : بابا کمی منطقی باشید !!! بعد از حذف ایران از جام جهانی با اینکه هنوز شش ماه از قرارداد برانکو با تیم ملی باقی مونده بود ، مسئولان فوتبال ما حتی بلیط برگشت هم برای برانکو به تهران نگرفتن !!! وبدترین تهمت ها و توهین ها رو نثارش کردن .



همین سال گذشته که رسانه ها خبر دادن سرمربی محبوب تیم ملی ایران قراره به ایران بیاد برای بازی تیم باشگاهیش در برابر استقلال خیلی ها در مقام دلجویی برآمدن اما اونقدر بدی در حقش کرده بودیم که برانکو به بهانه مشکلات مالیاتی (!!!؟)  حاضر نشد دوباره به جایی برگرده که به بدترین شکل اونو بیرون انداختن .

یادمه سال بعده جام جهانی 2006 سپاهانی ها رفتن دنبال برانکو اما مومن هرگز از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه .

امیــــدوارم ولاسکو رو تنها نزاریم و منطقی تر با دنیا برخورد کنیم .



"  مــــا حـافـظـه ی تــاریـــخــــــــــی داریــــــم "


ای خواب !

نــیــمــکـــت

$
0
0


یعنی کسی اونجا هست ؟!

حتما هست !! یعنی باید باشه !!! خب احتمالا هست !! اصلا چرا همیشه پنجره سمت چپی بسته اس و پرده هاش کشیده ؛ ولی پنچره سمت راستی همیشه ی همیشه یه مقداری از پرده اش جمع شده با اینکه پنجره بسته اس ! یه مقدار یعنی اندازه اینکه بتونی بیرون رو خوب دید بزنی ... آره بیرون رو ؛ مثلا یه پارکی که مدام ومدام ماشینه که از خیابان بینشون می گذره و اونطرف خیابون یه نیمکت ! بی خود خودم رو خسته می کنم مگه کسی بیکاره صب تا شب بشینه کنار پنجره و از این فاصله نه خیلی نزدیک ، بین این همه ادم و بین اینهمه جک و جونور ، و خلاصه بین این همه نیمکت زاغِ همین یه دونه نیمکت رو چوب بزنه ؟!

چرا نباشه ؟!

یکی مث خودم ! آره چرا نباید باشه ؟! مگه همین من نیستم که از اون ور شهر میام این ور و دقیقا بین این همه ادم و بین این همه نیمکت باید دقیقا رو این نیمکت بشینم ، دقیقا همیشه سمت چپ نیمکت !! شاید بهتر بود به حرفای بقیه گوش کنم ؛ شب راحت خوابیدن به این توهم زدگی نمی ارزه !! نمی دونم شاید نباید همیشه همه تقصیر ها رو گردن این قرص های ریز سفید کوچلوی زبون بسته انداخت .. نه باید یه چیز دیگه ای باشه ، تَوهُم !!

نــــــه!! همین دیروز که هزارو صدو ... اُمین باری بود که اونجا نشتسه بودم اونقدر به اون پنجره زل زدم تا فهمیدم شبا چراغی توش روشن نیست ، در واقع سر شب چراغی توش روشن نشد ، یا بهتر بگم ممکنه تا صبح چراغی توش روشن نشه ؛ شایدم ..

شاید یه پیرمرد تنهاس که تلویزیونش کار نمی کنه یا رادیوش سوخته ، شاید حس روزنامه خوندنش مث خیلی های دیگه تموم شده ؟! یا ممکنه فقط منتظر نوه هاشه ؟ حالا چرا اتاق یکی دیگه نباشه ؟ ، مطمئنم که نیست ، حتی اگه همه دلایل هم غلط باشه باز تو دلم یه کسی هست که میگه اونجا یا یه آدم مسن زندگی می کنه ، اتاق کسیه که تغییر رو دوست نداره ،چراکه اگه غیر این بود تا حالا حداقل یه بار این پردو رو یا کامل کنار می زد یا کامل می کشید ! پس آدمیه که نمی خواد شرایط رو تغییر بده .

آخ !!! ، کاش می شد راز این پرده سفید رو کشف می کردم ، امروز به سرم زد برم زنگ خونه رو بزنم هرچی باداباد به یه بهانه ای ، یه آدرس اشتباه !! یا هر چیز دیگه ای ! اما نرفتم . حس کردم اگه تَوَهومه ، بذار همینجوری قشنگ باقی بمونه ! آره .. دقیقا !! .. ترسیدم ، ترسیدم ازینکه تمام رویاهام نابود بشن ، رویاهام تنها چیزایین که ساعت ها نشستنم رو روی نیمکت توجیه می کنن ، دوست های تنهاییام ، خیلی از غروب های زندگیم رو روی این نیمکت گزروندم ، میلیون ها ادم بیکار و علاف مث من دورتادور زمین پراکنده شدن و هر کسی یه نیمکت برای خودش داره ، اسباب زندگیشه ...

کاش می شد راز این خونه رو بفهمم کاش ... اگر کسی پشت اون پنجره اس ! یعنی اگر واقعا کسی اونجا بوده !

شایدم مث من داره فکر می کنه که راز این نیمکت چیه ؟! این یارو چرا هر غروب روی این نیمکت میشنه ؟ چرا هر روز یه جور میاد اینجا ؟! ؛ چرا بیشتر اوقات تنهاس ؟ چرا بعضی وقت ها تا شب اینجاس و گاهی اوقات فقط چند دقیقه می شینه ؟



روز خیلی خوب ِمن !!!

$
0
0



غریبه گی ، غریـــــــــــبه گی یا غریب ه گی

حس جالبی بود ، حس اولین سرمای پاییزی ، اولین باد خنک  ، اولین احساس سرما ، سرما ، سرما و بلاخره اولین دانه های باران پاییزی ، اولین بوی خاک خیس ، آهنگ های خیس بارون خورده ی "مهِ هستی " همه ی اینها و ابرهای قاطی سیاه و سپید  ... حتی اگه بارون هم نیومده باشه ...









رویاهای زندگی

$
0
0



 تصویر یه بچه 12 ، 13 ساله از زندگی چیه ؟!

برای خوده من ، لباس های رو طناب ، خیلی جالب بود .

حالا تصور کنین ، امتحان ریاضی گرفتین ، اون وقت شاگردتون به جای حل سوال ها ، پشت برگه ریاضی همچی تصویری کشیده !!!


خنثی !!

$
0
0



کاش ...

کاش ...

کاش ...

و هزارتا کاش دیگه !!!

هیچکدوم مربوط به الآن نیست ، همین چند سال پیش بود ، هر روز زندگیم شده بود اینکه برگردم گذشته ای که رفته رو دوباره زنده کنم و بعد بگم ای کاش ....

نمی دونم میشه تصور کرد یا توصیف کرد کسی رو که هیچ آرزویی نداره

جدی می گم ، نداره ...

حس خوبی نیست ، اصلا نیست ، حس اینکه مجبوری همه راه رودوباره بری ، راهی که بارها با غرور به بقیه پزش رو دادی که هیچ کس به اندازه من این راه رو بلد نیست !!

غرور بود ؟! نبود ؟!

حالا هرچی .

هیچ حسی نمی تونه نگاه های اولین روزهای عاشق شدن رو تکرار کنه ، زمانی که به اولین عاشقیت فکر می کنه می بینه چقدر مضحک و خنده داره ، ممکنه بارها خدار و شکر کنی که اون عشقت تموم شده ، اما حس اولین نگاه های عاشقانه رو نمی شه دوباره حس کرد .. نمیشه ... انگار تمام وزن بدنت از بین می رفت ، دوست داشتی بال در بیاری و پرواز کنی ....

به قول یکی از دوستان " پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوف " .. ، حالا این نوشته ها اصلا چه ربطی به هم د ارن ؟  نمی دونم شاید از این اهنگ مازیار فلاحی باشه که یه حس قشنگی داره :

شبا مستم ز بوی تو

خیالم پر ز روی تو

خرامون از خیال خود

گذر کردم از کوی تو

بازم بارون زده نم نم

دارم عاشق می شم کم کم





یه فنجان

ویی !!

$
0
0



 اولین دوست اینترنتیم رو بعد سال ها پیدا کردم .. در واقع توی فیز بوق ... فوری نوشتم  do you remeber me ؟ اما اینتر رو نزدم و پاکش کردم ...

فکر می کنید چرا ؟ ترسیدم .... ترسیدم از من درباره افکار اون موقع و الانم بپرسه افکار حدود هشت ، نه سال پیش .... 

چرا باید بترسم ؟!  ساده اس چون افکاری که اون موقع داشتم و براش با آب و تاب تعریف می کردم ، الآن خودم یکی از مخالفینشم  ... دقیقا نمی دونم این تکرار تاریخ بود روی نسل ما اتفاق افتاد یا اینکه ما خیلی مغروریم و می خوایم برای هر تغییری در خودمون یه توجیه پیدا کنیم ..  همیشه بر این باوریم که اصلا تغییر نمی کنیم و همونی هستیم که بودیم و این ملتن که تغییر می کنن اما نه !!

این همه مدت فکر می کردم من جزء اون دسته از آدم هام که تغییرم رو قبول کردم اما الان یه چیز مهم تر رو فهمیدم اینکه قبول کردم تغییر کردم اما مسئولیت تغییر کردنم رو قبول نکردم و دقیقا همین دلیل بود که باعث شد اینتر رو فشار ندم .

عکس جدیدش رو گذاشته بود چندان تغییر نکرده ، منم چن تا براش فرستاده بودم که الان ندارمشون اما می دونم آبله مرغی ای که همون سال ها تمام صورتم رو پوشوند ، قیافه ام رو چهرم رو متفاوت تر کرده ...

 به هر حال باید تصمیم بگیرم ... احتمالا این بار که به فیزبوقش سر زدم پیامم رو براش میزارم .از hometown اش فهمیدم که به آرزوش رسیده ، شایدم از سر حسرت Hometown اش رو اونجا نوشته ...

اینارو که دارم می نویسم ، لبخند ، لبخند و لبخند ، هرچی بیشتر این نوشتن طول بکشه این پرانتز رو به بالا ، پایین و پایین تر میاد .



فقط سه هزار تومان

$
0
0

"سگِ  تو و خانواده ات ام"



از انگشتاش که به شیشه می خورهمیشه فهمید ، حداقل یه شصت ، هفتاد سالی از عمرش گذشته ، شیشه رو پایین میدم ، از قیافه اش معلومه که هر چی هست میخواد نوبت ماشینش رو توی صف نشون بده و بهم بفهمونه که احیانا نوبتش رو نادیده گرفتم اما ماشینی رو نمی بینم !!
- بفرمایید
یه لحظه کلا شوکه شدم حس کردن تمام بدن برای حداقل چن ثانیه کلا بی حس شدن ...
مرد بیچاره گردنش رو کج کرده و با التماس همون جلمه ی قرمز بالا رو میگه و بعد در مورد زنش که مریضه و سه هزار تومان کرایه که برگردن ....
حس بدی بود ، فوق العاده بد ، تمام روز تو فکرش بودم ، چرا ؟!!
بارها و بارها ادم هایی رو دیده بودم از جوان و بچه و پیر که جلوت رو بگیرین ، به هر بهانه ای ، یکی مریض سرطانیه ، یکی کرایه برگشتشون رو ازش دزدیدن ، یکی ده روزه غذا نخورده ؛  و حتییکی واسه  گرد و شیشه امشبش ، و هزار دروغ دیگه که فقط تیغت بزنن ...  اما هیچ کدمون نه اینجوری بودن و نه این جمله رو گفتن ...
اینجاش منو عذاب میده که حتی اگه این مرد دروغ میگه .... ، باز هم حداقل برای من یکی غیر قابل درکه که چرا آین آدمی که الآن بچه اش باید همسن من باشه بیاد و اینجوری از من التماس کنه ... فقط سه هزار تومان !!!!
چرا ؟ چرا باید اینجوری باشه ؟! چرا این مرد بیچاره باید اینقدر نیازمند باشه که اینجوری بگه ... مگه ما حدیث نداریم که : حرمتمومن از احترام خانه خدا نیز بالاتر است .

خالو !!

$
0
0



نه حرف از گرانی زد و نه حرف بدبختی زندگی و نه حتی شکایت از اینکه 50 ساله این شغل رو ادامه میده و بازنشستگی ای در کار نیست . چیزهایی که همیشه می گفت ، همیشه می گفت با همین شلغم وباقله فروشی  بچه هاش رو دانشگاه فرستاده ، از اینکه اگه جنگی نبود و آوارگی نبود ، دنیای کوچیکش چجوری بود؟!! .... نه !! .... از هیچکدوم نگفت .   ناراحتی مام از اونجاست که امشب از روزهای بچگی اش گفت از اینکه زمان هفت ، هشت سالگی هر روز صبح ، فرنی رو از دست فرنی فروش شهرشون می خورده کسی که هر روز یه کاسه ی بزرگ ، متفاوت از همه کاسه ها ، فقط و فقط برای خالوی ما کنار میذاشته  ؛ به قیمت 2 ریال !!!  و با چه حسرتی اونجای داستان رو تعریف می کرد که فرنی فروش ازش پرسیده : " پسرم تابستون که من فرنی ندارم ، چیکار می کنی ؟! " که خالوی ما ساده ی ساده جواب داده : " بستنی می خورم " . همین یه جمله اشک رو تو چشاش جمع کرده بود ولی خیابون سرد و شب تاریک نمی ذاشت اشکش بیرون بیفته .

نگران شدیم ، آره نگران شدیم  از اینکه مثل همیشه نبود ، خیلی ها رو دیدم که وقتی سالها بر می گردن عقب و خاطرات خاک خورده رو مرور می کنن  ، معقهومش فقط یه معنی داره اینکه بار و بندیل دنیا رو بستن و منتظر ........

هیچ وقت فکرش رو نمی کرد که یه روزی از این که خالو بمیره ناراحت بشم ، هیچ وقت فکر نمی کردم اصلا یه روز به وجود خالو فکر کنم چه برسه به مرگش .. .  بعضی ها اینجورین مرگشون رو از قبل خبر می دن ، وقتی از  بچه گی هاشون حرف می زنن  ؛ و قتی که بعد 70 ، 80 سال از پدر و مادرشون حرف می زنن از بچگی ها و از ......  مثل مادربزرگم ؛ این اواخر یاد مادرش افتاده بود هر روز از بچگی هاش می گفت ، حتی گاهی اوقات طوری تعریف می کرد که انگار همه ادم های مرحوم  تو خاطراتش الآن توی همون سن حی و حاظرن .... خدا رحمتش کنه .

اما خالوی ما ، خالوی پیر ما ، خالوی پیر همه ی شهر ما ، خالوی پیر همه بچگی های ما ، همه روزهایی که باقه و شلغم هات رو می خوردین از زمانی که گوشت اینقدر سنگین نبود ، زمانی که هنوز اونقدر کوچیک بودیم که به زور روی پنجه هامون وای می ایستادیم تا قدمون به چرخ بالقه ات برسه ، خالوی پیر همه ی خاطراتِ رفاقت های ما ...

یادته خالو !! ؟ هر وقت یکی از رفقا یه مدت از شهر دور می افتاد ، سربازی ، دانشگاه و .... اولین کاری که بعد برگشتن می کردن باقله ی خالو بود . خالو گران می فروختی اما طعم دستت گران تر از همه چیزهای دنیاس ، خالو !!! شهر ما روزی رو بدون تو به خاطر نمیاره !!

خالو !!! امروز فهمیدم ،

اونقدر بودنت همیشه گی بود که یه روز نبودنت رو همه شهر می فهمن ،

خالو !! از دوستی بگم که بعد از کلی سال تو یه شهر دور ، دوباره دیدم ، از تو می پرسیدن !! از باقله های تو !! نمی فهمیدم چرا باید براشون مهم باشی ...

 مهمی خالو ،  نه برای من ؛ نه برای همسن های من ؛  برای تمام بچه های این پنجاه سال

خالو !! دوست دارم ، خالو عکس بالا مسیر نگاهته ، وقتی خسته می شدی و با آسمون نگاه می کردی ، این درختا که پنجاه سال زیرشون وایسادی ، همیشه بوی تو رو دارن .



خون ما لجن است !!

$
0
0

خدایا سرم داره می ترکه از این همه دروغ .......

من معلمم یه معلم که همین روزها باید توی یه آتیش سوزی بسوزه یا جنازه سوخته شده شاگرداش رو رو دستاش بگیره ....  

چرا این قدر دروغ می گید ؟!

خیلی چیزها تو ذهنم بود که بنویسم اما ....

فقط همین که تو رو خدا ما چی فرض کردین ..

مگه این اولین باری که دانش اموزان توی اتیش می سوزن ؟!  از همه مدارسی که من میشناسم 90 درصدشون بخاری نفتی دارن ؟ بخاری نفتی که ساخت  دهه ی شصت یا هفتادن .

شما رو به جان هرکی دوس دارین دروغ نگید ، ما هیچی نمی خوایم فقط دروغ نگید ..

جناب آقای وزیر شما که اینقدر وضع مالیتون خوبه چرا تمام مدارس ما مجبورن هزینه سوخت زمستونی رو از دانش آموزان بگیرن ؟! چرا سرانه مدارس رو نمی دید ؟!

چرا دختر شما توی مدرسه ما نیست ؟!




جناب حاجی بابایی اگر شما به جای تهران در پیرانشهر بودید اگر به راستی گذشتگان برای شما نام شیونستان را گذاشته بودند باز این گونه می خندید ؟



سوختــــــــــــــــــــــــم خدایا !!!  خدایا سوختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم !!!





Viewing all 61 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>