اولین دوست اینترنتیم رو بعد سال ها پیدا کردم .. در واقع توی فیز بوق ... فوری نوشتم do you remeber me ؟ اما اینتر رو نزدم و پاکش کردم ...
فکر می کنید چرا ؟ ترسیدم .... ترسیدم از من درباره افکار اون موقع و الانم بپرسه افکار حدود هشت ، نه سال پیش ....
چرا باید بترسم ؟! ساده اس چون افکاری که اون موقع داشتم و براش با آب و تاب تعریف می کردم ، الآن خودم یکی از مخالفینشم ... دقیقا نمی دونم این تکرار تاریخ بود روی نسل ما اتفاق افتاد یا اینکه ما خیلی مغروریم و می خوایم برای هر تغییری در خودمون یه توجیه پیدا کنیم .. همیشه بر این باوریم که اصلا تغییر نمی کنیم و همونی هستیم که بودیم و این ملتن که تغییر می کنن اما نه !!
این همه مدت فکر می کردم من جزء اون دسته از آدم هام که تغییرم رو قبول کردم اما الان یه چیز مهم تر رو فهمیدم اینکه قبول کردم تغییر کردم اما مسئولیت تغییر کردنم رو قبول نکردم و دقیقا همین دلیل بود که باعث شد اینتر رو فشار ندم .
عکس جدیدش رو گذاشته بود چندان تغییر نکرده ، منم چن تا براش فرستاده بودم که الان ندارمشون اما می دونم آبله مرغی ای که همون سال ها تمام صورتم رو پوشوند ، قیافه ام رو چهرم رو متفاوت تر کرده ...
به هر حال باید تصمیم بگیرم ... احتمالا این بار که به فیزبوقش سر زدم پیامم رو براش میزارم .از hometown اش فهمیدم که به آرزوش رسیده ، شایدم از سر حسرت Hometown اش رو اونجا نوشته ...
اینارو که دارم می نویسم ، لبخند ، لبخند و لبخند ، هرچی بیشتر این نوشتن طول بکشه این پرانتز رو به بالا ، پایین و پایین تر میاد .