کاش ...
کاش ...
کاش ...
و هزارتا کاش دیگه !!!
هیچکدوم مربوط به الآن نیست ، همین چند سال پیش بود ، هر روز زندگیم شده بود اینکه برگردم گذشته ای که رفته رو دوباره زنده کنم و بعد بگم ای کاش ....
نمی دونم میشه تصور کرد یا توصیف کرد کسی رو که هیچ آرزویی نداره
جدی می گم ، نداره ...
حس خوبی نیست ، اصلا نیست ، حس اینکه مجبوری همه راه رودوباره بری ، راهی که بارها با غرور به بقیه پزش رو دادی که هیچ کس به اندازه من این راه رو بلد نیست !!
غرور بود ؟! نبود ؟!
حالا هرچی .
هیچ حسی نمی تونه نگاه های اولین روزهای عاشق شدن رو تکرار کنه ، زمانی که به اولین عاشقیت فکر می کنه می بینه چقدر مضحک و خنده داره ، ممکنه بارها خدار و شکر کنی که اون عشقت تموم شده ، اما حس اولین نگاه های عاشقانه رو نمی شه دوباره حس کرد .. نمیشه ... انگار تمام وزن بدنت از بین می رفت ، دوست داشتی بال در بیاری و پرواز کنی ....
به قول یکی از دوستان " پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوف " .. ، حالا این نوشته ها اصلا چه ربطی به هم د ارن ؟ نمی دونم شاید از این اهنگ مازیار فلاحی باشه که یه حس قشنگی داره :
شبا مستم ز بوی تو
خیالم پر ز روی تو
خرامون از خیال خود
گذر کردم از کوی تو
بازم بارون زده نم نم
دارم عاشق می شم کم کم