تو این یه سال و نیم این وبلاگ تنها دلخوشیم تو زندگیم بود تنها چیزی که می دونستم مال منه و خودم ساختم بدون همه سرزنش های دیگران بدون کمک های ظاهرا بی منت ، بدون دلسوزیای مزخرف بچه گانه ، بدون اینکه حس کنی دارن بهت ترحم می کنن و هزار و یه چیزی دیگه ...
بارها خواستم دیگه ننویسم اما نشد یه چیزی نداشت چندتا دوست که دنیا دنیا برای من ارزش دارن ! اما این بار چاره ای نیست ... به خدا چاره ای نیست ..
همون خدایی که هر چی سعی می کنم یه جایی براش تو دادگاه موانع موفقیتم پیدا کنم نمیشه .. همون خدا شاهده که چقدر این دوستان رو دوست دارم ... چقدر دلسوزی های واقعیشون رو دوست دارم ، نصیحت های بدون کبر و دوستانه اشون را ...
اما بازم نمی تونم ... اینبار دیگه نمی تونم ... فکر می کردم بعد این همه مدت یه زندگی خوب رو می خوام تجربه کنم ... نمیشه دیگه ... دیگه نمیشه .. از همه شون معذرت می خوام عاجزانه پوزش ..
ولی واقعیت رو نمی تونم انکار کنم چرا که از 24 ساعت شبانه روز ، 20 ساعتش رو بیدارم و فقط و فقط 2 ساعت برای همه زندگی مجازیم فرصت دارم ....
تصمیم کبری و صغرا و همه این مزخرف ها رو بریزیم کنار ... این اخرین اپه و تا وقتی که ادم نشم دیگه آپ نمی کنم تا وقتی که مثل بقیه نشم تا وقتی که یاد نگیرم که مثل همه ملت نزنم تو خط "هرانچه تورا خوش است " .
... می خوا بایستم جلو یه چیزیایی جلو یه کسایی ..... اگر نتونستم حتما می افتم اون وقت که ..................................... .... (بگذریم) ، و اگرم تونستم می ایستم .... و بلاخره مثل یه ادم زندگی می کنم با تمام خوشی ها و دلهره های واقعی نه دلهره سرزنش های بیهوده و بی ارزش .....
اگر مجبور نبودم نمی رفتم .....
رعد : منو ببخش که نیستم تا بقیه داستانتو بخونم ...
خدا حافظ تا یه روزی ! دور و نزدیکش رو نمی دونم